یک مرثیهی صد و هفتاد و پنج نفره
]جا داشت برای تک تک شما صدوهفتادوپنج غریب، صدوهفتادوپنج مرثیهای جدا بنویسم.
حق آن بود که پدر رنجور و مادر از رمق افتادهتان به یاد غریبی شما خون گریه کنند؛ بلکه همه کسانی که از "آبی" نوشیدند که شما برای دفاع از آن "به آن" زدید ، بر "خاکی" قدم گذاردند که برای پاسداری وجب به وجبِ آن "در آن" زنده به گور شدید، از هوایی تنفس کردند که آسمانش را دروازهی جهنمی برای دشمن ساختید و در سایه دینی زندگی کردند که شما تربیتشدگان آن مکــتباید...
حق آن بود نه با افسانه و اسطورههای خیالی که با قصهی صدوهفتادوپنج مردِ سلحشورِ واقعی، کودکانمان را به خواب میکردیم.
و حق این بود با صدوهفتادوپنج روایت هنرمندانه، برای صدوهفتادوپنج سال، هنر تصویر و سینمای ما حرفی تازه برای گفتن داشت.
جا داشت به حقّ یکرنگی ظاهر و باطن صدوهفتادوپنج نفرهتان، هر کدامـمان مانند جعبه مدادرنگی، صدوهفتادوپنج رنگِ متضاد نمیشدیم...
و جا دارد به یاد وحـدتتان، و پشت همایستادنـتان، ما نیز مرام صدوهفتادوپنج نفرهگی پیشه کنیم و " در حضور دشمن" ریش هم را نکشیم و ریشه یکدیگر را نسوزانیم.
به خیال خام خودشان شهید را زنده به گور کردند، نیــــست و نابود... اما تا به امروز، سالی بر ما نگذشته است مگر آن بذری که دشمن سی سال پیش در خاک سرد و نمور خود پنهان نمود، جوانه زد و رشد کرد، ثمر داد و بازگشت.
مرثیهتان را باید از زبان خودتان شنید؛ انگار روضهی شما صدوهفتادوپنج نفر، یکیست.
حتم دارم آن آخرِ کار، سرهنگ بعثی دلش لرزید...آن وقتی که دستور داد دستانـتان را محکم ببندند و شیردلی با آهنگ کـشداری فریاد زد: یا عَلــــــــــــــــی!
و ذکر زیر لبتان، همرنگ سربندتان، یاعلی و یافاطمه شد...
با لگد دشمن وقتی خاکِ کفِ گودال از صورتتان بوسه چید، در آن وانفــسا، ذکر همه نوحهی کوثریِ جماران شد:
آه از آن ساعتی که با تن چاک چاک/ نهادی ای تشنه لب صورت خود روی خاک..
در حسینیهی گودال، افسوس که دست میداندار بسته بود. [
شادی همه شهدای تاریخ اسلام، از عصر رسولالله تا عصر بقیهالله، صلواتی هدیه بفرمایید.
علی متین فر- 8 مرداد 1394